اگر در یکی از خیابانهای پرجنبوجوش هر جامعهی سرمایهداری قدم بزنید، بهسرعت در میان جلوههای عینی آن غرق خواهید شد: تبلیغات درخشان که با وعدهی تازهترین کالاها شما را وسوسه میکنند، مؤسسات مالی که به شما امنیت سرمایه را وعده میدهند، و شرکتهایی که در رقابتی بیامان برای جلب مشتری تلاش میکنند. این واقعیتی انکارناپذیر است که سرمایهداری دنیای ملموس ما را میسازد. اما دربارهی جهان ناملموس ذهن و احساساتمان چه؟ موج تازهای از پژوهشهای روانشناختی در حال آشکار کردن راههای ظریف اما عمیقی است که سرمایهداری از طریق آنها فرآیندهای شناختی، واکنشهای هیجانی و الگوهای رفتاری ما را شکل میدهد.
دست نامرئی سرمایهداری در ذهن انسان
آنچه «دست نامرئی» سرمایهداری نامیده میشود، تنها در محدودهی سود و بازار عمل نمیکند. این نظام، ایدئولوژیهای خاصی مانند فردگرایی، مادیگرایی و رقابتجویی را پرورش میدهد؛ ارزشهایی که به تدریج در ساختارهای اجتماعی نفوذ کرده و به بخشی از تار و پود فرهنگی ما بدل میشوند. در نتیجه، تأثیر سرمایهداری بسیار فراتر از معاملات اقتصادی است و حتی به حوزهی هویت، باورها و ادراکات انسانی نیز نفوذ میکند.
با این حال، روانشناسی جریان اصلی در بیشتر دوران خود از بررسی اثرات سرمایهداری بر ذهن و رفتار انسان غافل مانده است. کتابهای درسی معمولاً تفکر و احساس انسان را جهانی و یکسان توصیف میکنند، در حالی که این ویژگیها در واقع تحتتأثیر ارزشها و الگوهای فرهنگی جوامع مختلف ـ چه سرمایهداری و چه غیرسرمایهداری ـ قرار دارند.
چرا روانشناسی سرمایهداری را نادیده گرفت؟
یکی از دلایل این غفلت شاید این باشد که روانشناسی و سرمایهداری همزمان رشد کردند و در نتیجه، سرمایهداری چنان طبیعی به نظر میرسید که گویی بخشی از ذات انسانی است، نه پدیدهای فرهنگی. از سوی دیگر، روانشناسان در دورانهای مختلف تحت فشارهای سیاسی و ایدئولوژیک، از جمله سیاستهای داخلی آمریکا، از تحلیل انتقادی نظام سرمایهداری پرهیز کردند، زیرا چنین نقدهایی اغلب «رادیکال» یا «ضدملی» تلقی میشدند (فوکس، ۱۹۸۵؛ پریلتنسکی، ۱۹۸۹؛ راتنر، ۱۹۹۷؛ تئو، ۲۰۱۵). اما امروز، پژوهشهای نوین در حال باز کردن این گره تاریخیاند. اکنون روانشناسان بیش از هر زمان دیگری در حال بررسی این پرسشاند که آیا آنچه ما «رفتار طبیعی انسان» مینامیم، در واقع بازتابی از فرهنگ سرمایهداری نیست؟
سرمایهداری چگونه ذهن و رفتار ما را شکل میدهد
پژوهشهای جدید، تأثیرات عمیق جوامع سرمایهداری بر روان انسان را روشنتر کردهاند. برای مثال، مطالعات نشان دادهاند که حتی صرفِ مواجهه با پول میتواند خودمحوری را افزایش داده و نوعدوستی را کاهش دهد. جوامعی که اقتصاد بازار آزاد را میپذیرند، معمولاً فردگراتر میشوند و در طول زمان نابرابری بیشتری ایجاد میکنند. طبقهی اجتماعی نیز بر درک فرد از خود اثر میگذارد؛ بهگونهای که افراد متعلق به طبقات بالاتر اقتصادی، اهمیت بیشتری برای انتخاب شخصی و موفقیت فردی قائلاند. از سوی دیگر، تبلیغات و بازاریابی تمایل به مادیگرایی را تقویت کرده و بهطور مستقیم بر سلامت روان و احساس رضایت از زندگی تأثیر منفی میگذارند. در واقع، هرچه فشار فرهنگی برای «داشتن» بیشتر میشود، احساس «بودن» و رضایت درونی کمتر میشود.
پیوند سرمایهداری با تبعیضها و سوگیریهای اجتماعی
سرمایهداری فقط بر ذهن فرد تأثیر نمیگذارد؛ بلکه ساختارهای اجتماعی و روابط انسانی را نیز دگرگون میکند. پژوهشها نشان میدهند که رقابت شدید اقتصادی میتواند سبب شود افراد دیگران را نه بهعنوان همنوع، بلکه بهعنوان رقیب یا تهدید درک کنند.
تبعیض جنسیتی معمولاً در جوامعی که نابرابری اقتصادی بیشتری دارند، شایعتر است. همچنین، ایدئولوژیهای نئولیبرالی که نژاد را کالایی قابلمصرف جلوه میدهند، به بازتولید شکلهای جدیدی از نژادپرستی کمک میکنند. حتی سوگیری شناختی معروف به «بهتر از میانگین بودن» — یعنی تمایل انسان به این باور که از دیگران برتر است — میتواند ریشه در ارزشهای رقابتی و فردگرایانهی نظام سرمایهداری داشته باشد. وقتی جامعهای بر رقابت و برتری فردی بنا شود، مقایسهی مداوم با دیگران و احساس ناکافی بودن تبدیل به یک حالت روانی دائمی میشود. در چنین بستری، اضطراب، فرسودگی شغلی و افسردگی نه استثنا، بلکه پیامدهای طبیعی فرهنگ رقابتی سرمایهداریاند.
ایدئولوژی مصرف و بحران معنا
سرمایهداری مدرن انسان را به مصرفکنندهای بیوقفه تبدیل کرده است؛ کسی که ارزش خود را در آنچه میخرد، میپوشد یا نمایش میدهد، جستوجو میکند. این چرخهی بیپایان مصرف، نهتنها منابع زمین، بلکه انرژی روانی انسان را نیز میفرساید. تبلیغات دائماً نیازهای مصنوعی میآفرینند و احساس کمبود را زنده نگه میدارند تا نظام اقتصادی تداوم یابد. در این میان، معنا، هدف و آرامش درونی قربانی میشوند. فرد در تلاش برای «داشتن بیشتر»، از «بودن» غافل میشود. نتیجه، جامعهای است که در ظاهر پیشرفته و موفق است، اما در عمق خود با بحران تنهایی، اضطراب و فقدان معنا روبهروست.
پیامدها برای آیندهی روانشناسی
نتیجهی روشن این است: روانشناسی باید تأثیر سرمایهداری را بهعنوان نیرویی شکلدهندهی ذهن انسان جدی بگیرد. ایدهآلهای سرمایهداری برخلاف تصور عمومی، از ذات انسان سرچشمه نگرفتهاند، بلکه محصول تاریخ، اقتصاد و فرهنگ هستند.
تحلیل انتقادی رابطهی میان سرمایهداری و روان انسان میتواند به ایجاد نظریهها و رویکردهایی منجر شود که فراگیرتر و جهانیتر باشند و به تفاوتهای فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی در سراسر جهان توجه کنند. روانشناسی آینده اگر بخواهد واقعاً علمی انسانی باشد، باید از مرزهای بازار فراتر رود و انسان را نه بهعنوان «نیروی کار» یا «مصرفکننده»، بلکه بهعنوان موجودی جویای معنا، ارتباط و تعادل بازشناسد. تنها در این صورت است که میتوانیم ذهن آزاد و جامعهای سالمتر بسازیم.