با اینکه انسانها عاشق ماجراجویی و تجربههای تازه هستند، بسیاری از آنها همزمان اضطراب سفر را نیز تجربه میکنند. ترک خانهی امن و آشنا میتواند بهتنهایی آنقدر ناآرامکننده باشد که اضطراب را برانگیزد. مشکل در سازگاری با تغییرات و گذر از موقعیتها یکی دیگر از دلایل رایج این اضطراب است.
افرادی که با سفر اضطراب ندارند
همهی افراد اضطراب سفر را تجربه نمیکنند. یکی از دوستانم میتواند در صندلی وسط کلاس اقتصادی، از نیویورک تا سنگاپور، راحت بخوابد یا با خیال آسوده در میان چندین منطقه زمانی متفاوت کتاب کیندلش را بخواند. با او سفر کردهام و مطمئنم که در شهری ناآشنا، ذرهای سردرگم نمیشود. البته گاهی گم میشود یا متوجه میشود که هتلش را کنار یک پارک صنعتی یکساعتی تا مرکز شهر رزرو کرده است. اما با لبخند و جذابیت خاصش از مردم کمک میگیرد و به خواستهاش میرسد. هیچ اضطرابی ندارد.
تجربه شخصی من: اضطراب از لحظه خروج
اما من؟ من فهرست وسواسگونهای از کارت شناسایی، کارتهای اعتباری، پول نقد، نسخههای چاپی رزرو هتل و بلیتها دارم و همهی آنها را در گوشیام هم ذخیره کردهام. از ناشناختهها میترسم و از قبل برنامهریزی میکنم که اگر شرکت هواپیمایی چمدانم را اشتباهی به اولانباتور فرستاد یا کیف پولم دزدیده شد یا هواپیما تأخیر داشت و ون مخصوصم را از دست دادم، چه کنم. با این حال، هیچکدام از این آمادگیها مانع اضطراب خفیف من هنگام رانندگی در شهری ناآشنا یا حتی در محلهای ناآشنای شهر خودم نمیشود.
اضطراب من از لحظهای آغاز میشود که لاستیکهای تاکسی فرودگاه روی شنهای مسیر خانهام صدا میدهند. در همان لحظه احساس میکنم از خانهام کنده میشوم. چرا ناگهان نمیتوانم از سگها و مرغهایم دل بکنم؟ بههرحال، این سفر تصمیم خودم بود و خودم آن را برنامهریزی کردهام. اما حالا تمام اتفاقات احتمالی در غیابم از ذهنم میگذرد: آتشسوزی، رانش زمین، سیل، زلزله… البته، من در کالیفرنیا زندگی میکنم!
اضطراب سفر؛ حتی فروید هم تجربهاش کرده است
فکرش را بکنید: من یک مسافر مضطربم. و افراد زیادی مثل من هستند. حتی زیگموند فروید هم چنین بود. او در نامهای به دوستش ویلهلم فلیس نوشت:
«پیش از هر سفر، دچار اضطرابی هولناک میشوم و به شجاعتم برای انجام آن شک میکنم.» دقیقاً همین.
میدانم، میدانم — این همه نگرانی برای چیست؟ سفر تفریحی یک امتیاز و تجمل است. هیچکس شما را مجبور به انجامش نمیکند. در واقع، بعضیها را حتی نمیتوان از خانهشان بیرون کشید. اما بیشتر ما، به گمانم، میان میل به رفتن و تمایل به ماندن دچار کشمکش هستیم. شاید به همین دلیل است که لحظهی رفتن معمولاً پر از تنش است. یکی از زوجها فریاد میزند: «دیرمون شد!» و دیگری جواب میدهد: «چون تو دوباره گذرنامهها رو جا گذاشتی!» یا مادر تماس میگیرد درست زمانی که دارید از خانه بیرون میروید: «مامان، چرا همیشه موقع رفتن زنگ میزنی؟» و البته، آن همه آدمهای عصبی در فرودگاه که سر کارمندان فریاد میزنند… واقعاً چه خبر است؟
گذارها از نظر احساسی دشوارند
در سطحی ساده، پاسخ روشن است: گذارها از نظر احساسی دشوارند. از هر کودکی بپرسید. هر چه تغییر بزرگتر یا فرد آسیبپذیرتر باشد، این گذار سختتر میشود. حتی کودکان سازگار هم وقتی پرستارشان میآید، هرچند او را دوست دارند، ممکن است گریه کنند. یا وقتی شما بهعنوان والد میخواهید آنها را از بازی مورد علاقهشان جدا کنید. گاهی بیرون آوردن بچه از خانه بدون قشقرق، حتی برای رفتن به مکدونالد، یک چالش است.
خانه؛ امنترین و در عین حال سختترین مکان برای ترک کردن
ترک جایی که احساس امنیت و آرامش میدهد، همیشه سخت است. به همین دلیل، «خانه» معمولاً سختترین مکان برای ترککردن است. ما مثل حیواناتی هستیم که تمایلی ندارند لانهی محافظ خود را ترک کنند. خانه جایی است که بیشترین کنترل و آشنایی را داریم. وسایلمان اطرافمان است، عاداتمان در آن جاری است و میدانیم چه انتظاری باید داشته باشیم. تاریخچهمان و حتی ارواح گذشتهمان آنجا هستند.
به اولیس در اسطورههای یونان فکر کنید؛ او عشق یک الهه، پیشنهاد ازدواج با یک شاهزاده، و زندگی آرام در سرزمینی صلحآمیز را رد کرد و بهجای آن، ده سال تمام جنگید تا به خانه بازگردد. با اینکه خودش هم دچار دوگانگی بود، از آن الهه و شاهزاده و سرزمین آرام لذت میبرد، اما باز هم خانه را میخواست.
چگونه اضطراب سفر را مدیریت کنیم؟
حتی اگر از دوگانگی درونیمان آگاه نباشیم، احساساتمان به شکل اضطراب، خشم یا افسردگی بروز میکنند. همسر من هنگام رفتن یا بازگشت از سفر، دچار افسردگی میشود. این حالت تا وقتی چمدانها باز شوند، اختلاف ساعت برطرف شود و روال عادی بازگردد، ادامه دارد. اما اخیراً تغییر کرده، چون دربارهی تجربههای سفر دوران کودکیاش فکر کرده است: زمانی که خیلی زود فرستاده شد تا بهتنهایی با قطار از کشور عبور کند و نزد افرادی برود که نمیشناخت، یا به اروپا سفر کند تا تجربهی زندگیاش بیشتر شود. او میدانست این سفرها امتیاز بزرگی است و نمیتوانست از آنها سر باز زند، اما نمیتوانست به والدینش بگوید که ناراحت است — حتی نمیتوانست به آن فکر کند. مانند بسیاری از کودکان، خودش را سرزنش میکرد که چرا نمیتواند از ماجراجویی لذت ببرد. جای تعجب نیست که امروز، حتی سفرهایی که با اشتیاق منتظرشان است، در او احساسات گذشته را زنده میکند.
کاوش در رابطهی دوران کودکیتان با مفهوم سفر میتواند بسیار روشنگر باشد. همچنین میتواند اضطراب سفر را کاهش دهد — همانطور که برای من مؤثر بود. حالا میدانم که در نوجوانی، برای فرار از محیطی محدود و خفقانآور، مجبور بودم خود را با ترس و ناآمادگی به دنیایی بزرگتر پرتاب کنم تا زندگیام را با مکانها و آدمهای جدید گسترش دهم. اکنون، هنگام سفر فقط لبخند میزنم و اضطرابی را که باقی مانده تحمل میکنم.
سفر میکنم — با وجود همهی سختیها برای بیرونرفتن از در خانه. فرقی ندارد مقصد تعطیلاتی در بیگسور باشد یا سفری دور به نپال؛ همیشه ارزشش را دارد. حتی وقتی اضطراب سفر را تجربه میکنم، هر بار تجربهی جدید و دیدن دنیا باعث رشد و یادگیری من میشود. سفر، با همه ترسها و هیجاناتش، بخشی از زندگی است که نمیتوان از آن چشم پوشید.