مردم فقط نمیخواهند «جای خود را پیدا کنند»، آنها میخواهند «احساس شوند» برای آنچه هستند. رهبری مبتنی بر روابط به معنای پذیرفتن پارادوکسی است که پاسخگویی و تعلق میتوانند همزمان وجود داشته باشند. همه ما میتوانیم حس تعلق را از طریق تعمیر (Repair)، قدردانی، ایجاد فضای بافر (Buffers) و پایداری بسازیم. وقتی کارمندان حس تعلق پیدا میکنند، تنها فرهنگ موجود را تقویت نمیکنند؛ بلکه به رشد آن کمک میکنند.
در فیلم «چگونه اژدهای خود را آموزش دهیم» — انیمیشن سال ۲۰۱۰ و بازسازی زنده سال ۲۰۲۵ — یک وایکینگ جوان به نام هیکاپ در دهکدهای زندگی میکند که ارزش افراد را با توانایی آنها در کشتن اژدها اندازهگیری میکند. اما هیکاپ دست و پا چلفتی، کنجکاو و ضعیف در مبارزه است — همه ویژگیهایی که پدر و همکلاسیهایش میخواهند تغییر کند. با این حال، وقتی شروع به هوشمندی و فریب دادن اژدهاها میکند، کسانی که روزی او را مسخره میکردند، شروع به پذیرفتن او میکنند. او شروع به «جایگزین شدن» در جمع میکند، اما هنوز حس تعلق واقعی ندارد.
این داستان یادآور محیطهای کاری امروز است، جایی که اغلب ما کسانی را تحسین میکنیم که خود را با فرهنگ موجود سازگار میکنند و کسانی که متفاوت هستند را با دید تردید نگاه میکنیم. این شیوه باعث میشود نوآوری و توانایی افراد برای رشد شخصی محدود شود.
از دست دادن یکدیگر: درس شخصی
سالها پیش، وقتی در وزارت امور خارجه کار میکردم، به طراحی یک رویداد بزرگ در سنگال کمک کردم. در مراسم اختتامیه، از دولت میزبان بهطور مفصل تشکر کردم و از همه مقامات تقدیر کردم. اما فراموش کردم دانیل، مشاور محلی که همه این موفقیت را ممکن کرده بود، مورد قدردانی قرار دهم. طبق اکثر معیارها، کار درست مدیریتی را انجام داده بودم: تیمی ساختم که یک رویداد موفق را اجرا کرد و همکاری با ذینفعان کلیدی را عمیقتر کرد. اما بهعنوان یک رهبر شکست خوردم، چون تیمم را حس نکردم که «تعلق دارند». درس این تجربه دردناک و روشن بود: بله، حقوق و انگیزه درونی مهم هستند، اما انسانها به چیزی بیشتر نیاز دارند. به گفته روانشناس دن سیگل: «ما نیاز داریم احساس شویم.»
«این فرهنگ ما نیست»: خطر اجبار به سازگاری
سالها تجربه در دولت به من نشان داده است که سازمانهای بزرگ چقدر در این زمینه ناکام هستند. ما از مردم میخواهیم که «جای خود را پیدا کنند» نه اینکه «احساس تعلق کنند». حتی یک عبارت رایج وجود دارد: «این فرهنگ ما نیست.» بیایید ترجمه کنیم: «ما رزومههای زیادی را بررسی کردیم و شما را بهخاطر ویژگیهای منحصر به فردتان استخدام کردیم. حالا لطفاً دیگر منحصر به فرد نباشید.»
حتی من بهعنوان یک مرد سفیدپوست، لحظاتی را تجربه کردهام که حس تعلق نداشتم. زمانی که با ترکیبی از ذینفعان کاخ سفید کار میکردم، مأمور شدم جلسه هماهنگی هفتگی را هدایت کنم. تصمیم گرفتم دو دقیقه قبل از شروع برنامه فشرده، تمرین ذهنآگاهی اضافه کنم. بعد از جلسه، رئیس من با لحنی تلخ گفت: «باید یاد بگیری چگونه اتاق را بخوانی.» این جمله باعث شد احساس کوچکی کنم، اینکه ویژگیهای منحصر به فردم نه ناخوشایند، بلکه «مشکلزا» دیده شود.
رهبری مبتنی بر روابط و اهمیت بازخورد
در بسیاری از سازمانها، «مدیریت خوب» معادل کار پیچیده دادن بازخورد است. و البته، مدیران باید به تیم خود کمک کنند تا زمینه و انتظارات را درک کنند. اما چگونگی ارائه بازخورد اهمیت دارد. رهبری مبتنی بر روابط، همانطور که برنه براون در کتاب Strong Ground توضیح میدهد، رهبری از جایگاهی است که بر اعتماد، همدلی و مراقبت واقعی استوار است. این بدان معناست که بازخورد را به گونهای ارائه دهیم که نشان دهد افراد هنوز ارزشمند هستند، حتی اگر نیاز به بازخورد سازنده باشد.
یک نقل قول محبوب از کتاب: «رهبر شجاع بودن به معنای انسانی مهربان بودن در ابتداست.» در مثال جلسه من، رئیس میتوانست بگوید: «از تمایل تو برای آوردن کمی آرامش و اتصال به جلسات سپاسگزارم؛ این یک نقطه قوت عالی است که به تیم ما میآوردی. بیایید بررسی کنیم چگونه میتوان این کار را به گونهای انجام داد که بهتر اثر بگذارد.» این جمله دروازهای به سوی آموزش، یادگیری و حس تعلق باز میکرد، به جای اینکه در را ببندد.
چهار حرکت کلیدی برای رهبران مبتنی بر روابط
در دنیای امروز که پر از انزوا و محیطهای کاری پیچیده است، همه ما میتوانیم به دیگران کمک کنیم حس تعلق پیدا کنند. از پشیمانی به تعمیر بروید؛ هیچ کس انتظار ندارد رهبران همیشه درست عمل کنند، اما آسیبپذیری و تلاش برای جبران اعتماد میسازد. از شناخت به قدردانی واقعی حرکت کنید؛ قدردانی واقعی به نحوه انجام کار توجه دارد و نشان میدهد سهم هر فرد مهم است. از برنامههای فشرده به فضاهای بافر تغییر مسیر دهید؛ اجازه دهید ارتباطات انسانی و شنیدن یکدیگر جزئی از کار شود. و در نهایت، از رویدادهای مقطعی به روتین بروید؛ حس تعلق در لحظات روزمره و تعاملات ساده شکل میگیرد و شامل همه افراد میشود، از کارآموز تا مدیران.
در پایان How to Train Your Dragon، هیچ فتحی بر اژدهاها صورت نمیگیرد. بلکه همدلی هیکاپ چرخه ترس و خشونت را میشکند و با اژدهاها همکاری میکند تا با دشمن مشترک مبارزه کنند. به رسمیت شناختن تواناییهای منحصر به فرد هیکاپ نه تنها کار درست بود؛ بلکه دهکده او را دگرگون کرد. پیام بزرگ کتاب Strong Ground این است: وقتی افراد احساس میکنند دیده و پذیرفته میشوند، نه تنها خود را با فرهنگ موجود سازگار نمیکنند؛ بلکه به تکامل و رشد فرهنگ کمک میکنند. در زمانهای که ترس و تغییرات سریع همهجا هست، این همان زمین محکمی است که محیطهای کاری به آن نیاز دارند.