آیا تا به حال در مهمانی احساس غریبی کردهاید؟ یا پیش آمده که دوست، همکار یا شریک زندگیتان حرف شما را اشتباه درک کند؟
روانکاو معروف، کارل یونگ، میگوید:
«تنهایی از نبودن مردم در اطراف ما نمیآید، بلکه از ناتوانی در بیان چیزهایی است که برایمان مهماند.»
گاهی افراد به خاطر خجالت یا کمبود مهارت اجتماعی نمیتوانند افکارشان را بیان کنند. اما حتی کسانی که مهارت ارتباطی بالایی دارند، اگر شنوندهای مشتاق نیابند، احساس تنهایی میکنند. این نوع احساس را تنهایی شناختی (Epistemic Loneliness) مینامند؛ حالتی که در آن فرد، توان گفتوگو دارد ولی کسی برای درک او وجود ندارد.
تنهایی همیشه به معنای نبود دیگران نیست
بسیاری فکر میکنند تنهایی نتیجهی دوری از مردم است، اما همیشه اینطور نیست.
به گفتهی «موتا» (۲۰۲۱)، نبود دیگران لزوماً باعث احساس تنهایی نمیشود. بعضی افراد از خلوت لذت میبرند. در مقابل، گاهی انسان در میان جمعی بزرگ است اما احساس بیگانگی میکند.
در گذشته، روانشناسان تنهایی را با افسردگی، درونگرایی یا ضعف اجتماعی مرتبط میدانستند. پژوهشهای جدید نشان دادهاند که این نگاه محدود است.
گاهی منبع اصلی تنهایی، ناتوانی در یافتن کسی است که دنیای درونی ما را درک کند.
وقتی افراد اجتماعی هم احساس تنهایی میکنند
ممکن است فردی اجتماعی، پرحرف و خوشبرخورد باشد، اما همچنان احساس تنهایی کند.
بر اساس پژوهش «کاسیُپو و کاسیُپو» (۲۰۱۸)، حتی افراد برونگرا هم از تنهایی درونی رنج میبرند.
این تنهایی زمانی رخ میدهد که فرد نمیتواند احساسات و افکار خود را با دیگران در میان بگذارد.
به گفتهی «آلوارادو» (۲۰۲۵)، حتی وقتی تلاش میکنیم تمرکز تعریفهای روانشناسی را از انزوای اجتماعی دور کنیم، هنوز بیشتر نظریهها جنبهی اجتماعی را پررنگ میدانند و بعد شناختی انسان را نادیده میگیرند.
تعریف تنهایی شناختی
آلوارادو تنهایی شناختی را چنین تعریف میکند: ناتوانی در به اشتراک گذاشتن جنبههای عمیق ذهنی زندگی با دیگران، فراتر از گفتوگوهای سطحی.
در این حالت، فرد میتواند صحبت کند، بخندد و معاشرت کند، اما حس میکند هیچکس واقعاً او را درک نمیکند.
این نوع تنهایی بیشتر در میان افرادی دیده میشود که ذهنی فعال و خلاق دارند.
موسیقیدانی که کسی برای گفتوگو درباره فلسفه هنر ندارد، پژوهشگری که از نتایج پروژهاش هیجانزده است ولی همکارانش واکنشی نشان نمیدهند، یا درمانگری که کسی را برای بحث درباره پرسشهای روانشناختی نمییابد—all—احساس میکنند ذهنشان در خلأ است.
آنها آمادهی گفتوگو هستند، اما کسی برای شنیدن ندارند.
نمونهای از ارتباط شناختی واقعی
یک گفتوگوی فلسفی میان نویسنده و یک استاد ادبیات انگلیسی نمونهای از ارتباط شناختی است.
آنها دربارهی سادهسازی مفاهیم پیچیده برای دانشجویان و خوانندگان صحبت کردند.
چون هر دو موسیقیدان و معلم بودند، توانستند پلی میان تجربههایشان بسازند.
در آن شب، هیچ حس انزوا یا جدایی وجود نداشت؛ دو ذهن با درک متقابل در حال گفتوگویی سازنده بودند.
چگونه میتوان از تنهایی شناختی رها شد
ارتباط شناختی تنها راه رهایی از این نوع تنهایی نیست.
هر انسانی داستان و اندیشهای برای گفتن دارد.
اما همهی اطرافیان ما توان یا تمایل به درک افکار عمیق ما را ندارند.
داشتن فردی همفکر یا کسی که واقعاً «ما را میفهمد» میتواند احساس تنهایی را کاهش دهد.
وقتی دو ذهن در گفتوگویی واقعی با هم برخورد میکنند، درک و رشد اتفاق میافتد.
این نوع ارتباط، تنهایی را از بین میبرد و جای آن را با صمیمیت و همفهمی پر میکند.
نتیجهگیری: رقصی میان ذهنها
کارل یونگ باور داشت که اگر بتوانید دربارهی چیزهایی که برایتان مهماند حرف بزنید، دیگر تنها نیستید.
در آن لحظه، شما دیده و شناخته میشوید همانگونه که هستید.
گفتوگو، پلی است میان ذهنها و دلها.
وقتی کسی پیدا میشود که در مسیر گفتوگو چند گام به سمت شما بیاید، نوعی رقص ذهنی شکل میگیرد.
این رقص میتواند تنهایی شناختی را از میان بردارد و جای آن را با درک متقابل و آرامش ذهنی پر کند.