ناهماهنگی شناختی زمانی رخ میدهد که دو باور متناقض را همزمان در ذهن خود نگه داریم. در عرصه سیاست، این پدیده بهنوعی سوخت ریاکاری محسوب میشود، زیرا ارزشهای افراد در برابر رفتارهای واقعی آنها قرار میگیرد. با این حال، به جای آنکه ناهماهنگی را تهدیدی بدانیم، میتوانیم از آن به عنوان فرصتی برای رشد فردی و اجتماعی استفاده کنیم.
در هفتههای اخیر بسیاری از ما در دو دنیای کاملاً متفاوت شبکههای اجتماعی غوطهور شدهایم. در یک سوی ماجرا، افرادی دیده میشدند که معمولاً مخالف خشونت با سلاح هستند اما از یک ترور سیاسی ابراز شادمانی میکردند. در سوی دیگر، گروهی که خود را مدافع آزادی بیان معرفی میکنند، خواستار اخراج مخالفان از محل کارشان شدند. این دوگانگی فضایی عجیب و آزاردهنده پدید آورد و سبب شد افراد هر دو طیف سیاسی یکدیگر را به ریاکاری متهم کنند.
وقتی کسی رفتاری بروز میدهد که با ارزشهای اعلامشدهاش هماهنگ نیست، ظاهر ماجرا ریاکارانه به نظر میرسد. اما آنچه این ماه به شکلی جمعی مشاهده شد، ریشه در پدیدهای روانشناختی داشت: ناهماهنگی شناختی. هنگامی که هیجانها شدت میگیرند و هویت اجتماعی در خطر قرار میگیرد، بسیاری از افراد برخلاف باورهایشان عمل میکنند. در چنین شرایطی برای کاهش تنش درونی، اصول خود را موقتاً کنار میگذارند و توجیههایی میسازند تا این تعارض را قابلقبول جلوه دهند. همزمان، همان افرادی که از ارزشهایشان کوتاه آمدهاند، «سوی مقابل» را به رفتار مشابه متهم میکنند.
ناهماهنگی شناختی چیست؟
به زبان ساده، ناهماهنگی شناختی همان تنشی است که هنگام نگهداشتن دو باور متناقض در ذهن تجربه میکنیم. فستینگر در سال ۱۹۵۷ این پدیده را تعریف کرد. زمانی که آن را در دیگران مشاهده میکنیم، معمولاً آن را «ریاکاری» مینامیم؛ اما وقتی در خودمان رخ میدهد، گاه از آن با اصطلاحاتی چون «ظرافت» یا «پیچیدگی» یاد میکنیم. در حقیقت همه اینها جلوههای یک تجربه واحد هستند؛ تجربهای انسانی که کمتر کسی از آن در امان است.
این وضعیت زمانی آشکار میشود که فرد بگوید «نباید میلیاردر وجود داشته باشد» اما بیشتر خریدهای خود را از آمازون انجام دهد. یا وقتی شخصی به دولت کوچک اعتقاد دارد، ولی از قوانینی حمایت کند که زندگی خصوصی یک جامعه کامل را محدود میکند. چنین تضادهایی میان رفتار و ارزشها ناراحتی روانی ایجاد میکند و ذهن به دنبال راهی برای کاهش این فشار میگردد.
از آنجا که تحمل این تنش دشوار است، انسانها دست به توجیه میزنند. فردی ممکن است استدلال کند که خرید از آمازون حمایت از کارمندان است نه از میلیاردرها. یا کسی دیگری بگوید که محدودیت ازدواج برای همجنسگرایان مسئله مهمی نیست چون آنها همچنان میتوانند رابطه داشته باشند. برخی هم باور دارند که رعایت اصول در حوزههای دیگر، تناقض موجود را جبران میکند. این راهبردها موقتاً ناهماهنگی را خاموش میسازند و احساس آرامش برمیگردد.
سیاست؛ بستر کامل برای پرورش ناهماهنگی
ریاکاری و ناهماهنگی در سیاست بیش از هر عرصه دیگری به چشم میآید. دلیل نخست آن ذهنیت قبیلهای است. افراد برای پرهیز از طرد شدن از سوی حزب یا گروه سیاسی خود، حتی در صورت تضاد با ارزشهای شخصی، همان موضع را میپذیرند. تاجفل و ترنر در نظریه هویت اجتماعی (۱۹۷۹) توضیح دادهاند که وابستگی به گروه تا چه حد بر تصمیمگیری اثر میگذارد.
دلیل دوم به شدت هیجانی بودن مسائل سیاسی برمیگردد. سیاست با آزادی، امنیت و کیفیت زندگی گره خورده است و همین موجب واکنشهای سریع و احساسی میشود. فرد ابتدا عمل میکند و سپس برای رفتار خود توجیه میسازد. هایدت در سال ۲۰۱۲ توضیح داد که ما اغلب توضیحات عقلانی را پس از عمل هیجانی میسازیم تا خود را قانع کنیم.
عامل سوم رسانههای اجتماعی است. الگوریتمها تمایل دارند خشم و جانبداری را تقویت کنند و ظرافت یا گفتوگوی معتدل را کنار بزنند. همین سازوکار باعث میشود احساس کنیم جامعه بسیار متفرقتر از واقعیت است. ترکیب این عوامل شرایطی میآفریند که در آن افراد به احتمال بیشتری برخلاف ارزشهایشان رفتار کرده و سپس برای آن توجیه بتراشند.
اهمیت شناخت ناهماهنگی
وجود ناهماهنگی شناختی نشانه تعارض درونی است. بسیاری از افراد به جای پذیرش و بررسی این تعارض، به دنبال توجیه میروند یا تناقض را به دیگری نسبت میدهند. این رفتار هم مانع رشد فردی میشود و هم مانع یافتن راهحل برای مشکلات جمعی. اگر ناهماهنگی را بهعنوان نشانهای برای بازاندیشی ببینیم، میتوانیم از آن برای رشد استفاده کنیم. پرسش اصلی این است: آیا باید ارزشهایمان را بازنگری کنیم یا رفتارمان را با باورهایمان هماهنگتر سازیم؟
چگونه از دل ناهماهنگی رشد کنیم؟
ناهماهنگی شناختی فرصتی است برای نگاه درونی. گاهی لازم است ارزشهایمان را در پرتو حقیقت بازنگری کنیم و بپذیریم که بیش از حد سختگیرانه یا ناقص بودهاند. گاهی نیز بهتر است رفتارهایمان را تغییر دهیم تا با اصولمان هماهنگتر شوند. حتی اگر استثنایی بر باورهایمان وجود داشته باشد، این میتواند نشانهای باشد که دیدگاه طرف مقابل هم ارزش شنیدن دارد. به این ترتیب، ناهماهنگی بهجای تهدید، پلی برای گفتوگو و ارتباط میشود.
یک تمرین ساده برای تجربه این رشد آن است که حوزهای از زندگی سیاسی خود را انتخاب کنید که در آن باورها و رفتارها کاملاً همسو نیستند. سپس توجیههایی را که برای این ناسازگاری به کار میبرید یادداشت کنید. در ادامه، یک اقدام کوچک مشخص کنید که شما را به همسویی بهتر نزدیک کند و در نهایت یک دیدگاه از سوی مقابل انتخاب کنید که بتواند چیزی تازه به درک شما بیفزاید.
وقتی به این شیوه با ناهماهنگی مواجه شویم، آن را تهدیدی نخواهیم دید. بلکه فرصتی برای اندیشه روشنتر، ارتباطی سازندهتر و کنشگری مؤثرتر در موضوعات مهم زندگی خواهد بود.