در دنیای پرشتاب امروز که شرکتها میان بهرهوری و سلامت روان کارکنان سرگردانند، پرسش بنیادین دوباره مطرح شده است: آیا باید به فرهنگ «برخیز و بجنگ» بازگردیم یا مسیر تازهای بر پایهی رفاه انسانی بسازیم؟ درحالیکه موج «جدایی بزرگ» همچنان ادامه دارد، رهبران و کارکنان در پی یافتن تعادلی میان سختکوشی و معنا در کار هستند.
در ماههای اخیر، مدیران عامل شرکتهایی مانند آمازون و AT&T از رویکردی دفاع کردهاند که «فرهنگ کار فشرده» را نماد تعهد و موفقیت میداند. این سیاستها شامل حضور اجباری در دفتر، ساعات کاری طولانی و حتی الگوهایی مانند مدل «۹۹۶» در چین (کار از ۹ صبح تا ۹ شب، شش روز در هفته) است.
طرفداران این الگو معتقدند فشار کاری بالا، روح رقابت و پیشرفت را زنده نگه میدارد، اما منتقدان آن را عامل فرسودگی، اضطراب و فروپاشی روابط انسانی در محیط کار میدانند.
دلایل این بازگشت را باید در چند عامل جستوجو کرد: رشد هوش مصنوعی و تهدید مشاغل انسانی، بیثباتی اقتصادی جهانی، شکافهای نسلی و فشارهای اجتماعیسیاسی. از سوی دیگر، مدلهای کار از راه دور و ترکیبی، هرچند آزادی بیشتری فراهم کردند، اما برای بسیاری از مدیران به معنای کاهش کنترل و بهرهوری بود. در نتیجه، برخی سازمانها دوباره به «حضور فیزیکی و نظم آهنین» پناه بردهاند.
موج مقابل؛ فرهنگ رفاه و انسانمحوری
در نقطهی مقابل، گروهی از سازمانها بر اساس تجربیات دوران کرونا، بر سلامت روان، اعتماد و رشد فردی کارکنان تأکید دارند. این شرکتها به جای الزام به کار مداوم، انعطافپذیری را ارزش میدانند؛ از برنامههای سلامت روان و مشاوره گرفته تا مرخصیهای بازتر و امکان انتخاب محل کار. چنین رویکردی، بازتاب جنبش «انسانمحور» است که هدفش ایجاد محیطی است که در آن انسان پیش از بهرهوری دیده شود.
تحقیقات اخیر نشان میدهد کارکنان بیش از هر چیز به دنبال احترام، شنیدهشدن و اختیار در تصمیمگیری کاری هستند. در نظرسنجیای که از کارکنان حضوری، ترکیبی و دورکار انجام شد، یکسوم آنان گفتند که در شغل فعلی آزادی انتخاب مکان کار ندارند. با وجود پیشرفتهای فناورانه، شاخصهای رضایت شغلی در آمریکا به پایینترین سطح دههی گذشته رسیده است؛ پدیدهای که مؤسسه گالوپ از آن با عنوان «جدایی بزرگ» یاد میکند.
زمانی که فرهنگ سازمانی دچار تنش میشود، پرسش اساسی این است که تغییر از کجا باید آغاز شود؟ گروهی معتقدند اصلاح باید از بالا آغاز گردد؛ از مدیران و رهبران. گروهی دیگر بر این باورند که تغییر واقعی از دل کارکنان و تعاملات روزمره شکل میگیرد. بر پایهی مدل چرخهی فرهنگ مریم حمدانی، هر دو مسیر برای پایداری تغییر ضروریاند. تغییر بالا به پایین، از ایدهها و نهادها آغاز میشود؛ در حالیکه تغییر پایین به بالا، از تعاملات انسانی و رفتارهای جمعی نشئت میگیرد.
سازندگان پل؛ کلید پیوند دو جهان
یکی از روشهای موفق برای همگرایی این دو رویکرد، استفاده از پلسازان فرهنگی است — افرادی که میان مدیران و کارکنان ارتباط ایجاد میکنند و زبان مشترک میسازند. این گروه میتوانند از دل منابع انسانی، تیمهای نوآوری یا حتی انجمنهای داوطلبانه برخیزند. بهکارگیری چنین ساختاری باعث میشود تصمیمات مدیریتی از واقعیتهای روزمره جدا نماند و صدای کارکنان به سطح تصمیمگیری برسد.
رهبران سازمانها برای موفقیت در تغییر فرهنگی، باید شفافیت، گوشدادن فعال و اعتمادسازی را در اولویت قرار دهند. حتی تصمیمهای دشوار، زمانی که با احترام و مشارکت کارکنان همراه باشد، به پذیرش عمومی نزدیکتر میشود. نمونهی تاریخی این رویکرد، مدل تولید ناب در شرکت تویوتا است که بازخورد کارکنان خط مقدم را به بخشی جداییناپذیر از تصمیمسازی سازمان تبدیل کرد.
نقش کارکنان؛ از نقد تا اقدام
از سوی دیگر، کارکنان نیز برای اثرگذاری باید فراتر از انتقاد حرکت کنند. ارائهی پیشنهادهای عملی، آزمایش راهحلهای کوچک و تشکیل شبکههای داخلی برای تبادل ایده میتواند بستر واقعی تغییر را فراهم کند. فرهنگ جدید با مشارکت فعال هر دو سوی معادله شکل میگیرد — نه فقط با فرمان، و نه صرفاً با اعتراض.
تغییر فرهنگی نباید به نبرد میان «ما» و «آنها» تبدیل شود. درک اینکه فرهنگ نتیجهی تعامل مداوم همهی سطوح است، مسیر را برای همزیستی قدرت و همدلی باز میکند. زمانی که مدیران و کارکنان، نه در برابر هم، بلکه در کنار هم بایستند، سازمان میتواند از تضادها برای خلق نوآوری و رشد پایدار بهره ببرد.
تحول فرهنگی در سازمانها تنها زمانی ممکن است که قدرت و همدلی در مسیر مشترک حرکت کنند. در عصر «جدایی بزرگ»، بازسازی پیوند میان انسان و کار، نیازمند پلسازی میان نسلها، جایگاهها و دیدگاههاست. فرهنگی پایدار آن است که در آن نهتنها عملکرد، بلکه انسانبودن نیز ارزشمند باشد.