او خودشیفته است. دوستدخترش اختلال شخصیت مرزی دارد. رابطهی قبلیاش بهشدت سمی و پر از «علامت خطر» بود. تو آنقدر کلیدهایت را گم میکنی که حتماً ADHD داری! همه دارند مرزها را نقض میکنند، عشقافکنی میکنند، گسلایتینگ میکنند، جامعهستیز، دوقطبی، هذیانی، افسرده بالینی، دارای دلبستگی ناایمن و مضطرباند.
در دنیای امروز، استفاده از اصطلاحات درمانی به بخشی از گفتوگوی روزمره تبدیل شده است. ما با برچسب زدن به خود و دیگران احساس دانایی میکنیم، اما در واقع گرفتار نوعی «همهگیری زبان درمانی» شدهایم. به جای درک احساسات و موقعیتها، از واژههای بالینی برای توضیح هر تجربه استفاده میکنیم. این روند فرهنگی خطرناک، همان چیزی است که روانشناسان آن را پاپ پاتولوژی (Pop Pathology) مینامند؛ یعنی استفاده بیرویه از زبان بالینی برای تبیین هر احساس، تعارض یا مشکل شخصی.
سواد سطحی روانشناسی و خطر تشخیصهای خودسرانه
در عصر شبکههای اجتماعی، بسیاری از ما تنها بهاندازهای از مفاهیم روانشناسی آشنا شدهایم که احساس کنیم متخصص شدهایم. پلتفرمهایی مانند تیکتاک و اینستاگرام پر از ویدیوهای کوتاهی هستند که ظاهراً اختلالاتی مثل خودشیفتگی یا دوقطبی را در چند ثانیه توضیح میدهند. این ویدیوها پر بازدیدند، اما واقعیت علمی ندارند.
تحقیقات نشان میدهد بیش از ۸۳/۷ درصد محتوای سلامت روان در تیکتاک گمراهکننده است. با این حال، بسیاری از کاربران پس از تماشای چند ویدیو، خود را متخصص تشخیص میدانند. در حالی که بر اساس آمار رسمی، تنها حدود ۱ درصد از جمعیت واقعاً دچار اختلال شخصیت خودشیفته هستند و حداکثر ۳/۴ درصد بزرگسالان در جهان مبتلا به ADHD محسوب میشوند. اما در دنیای مجازی، گویی همه نوعی از این اختلالات را دارند! اختلالات روانی واقعیاند، اما تشخیص آنها پیچیده، وابسته به زمینه و نیازمند ارزیابی تخصصی است. شبکههای اجتماعی با سادهسازی مفاهیم علمی، باعث میشوند مرز میان «رفتار انسانی طبیعی» و «اختلال بالینی» از بین برود.
وقتی تشخیص تبدیل به هویت میشود
یکی از پیامدهای خطرناک پاپ پاتولوژی این است که افراد تشخیصهای نادرست را به بخشی از هویت خود تبدیل میکنند. فردی که در ویدیوها درباره اضطراب یا ADHD میخواند، ممکن است خود را بدون ارزیابی تخصصی «دارای اختلال» بداند. این روند باعث میشود مردم از رشد شخصی و مواجهه واقعی با احساساتشان دور شوند و پشت برچسبهای روانی پنهان شوند. در چنین فرهنگی، دیگر هیچکس «طبیعی» نیست؛ هر احساس، خستگی، یا ناراحتی باید به یک اختلال نسبت داده شود. در حالی که طیف وسیعی از رفتارها و واکنشهای انسانی در محدوده عملکرد طبیعی قرار دارد.
چرا حتی درمانگران در گسترش پاپ پاتولوژی نقش دارند؟
درمانگران نیز بینقش نبودهاند. سالها پیش، زبان تخصصی رواندرمانی فقط در اتاقهای درمان شنیده میشد، اما امروز با گسترش فضای مجازی به زبان عمومی مردم تبدیل شده است. این تغییر در ابتدا مثبت بود، زیرا آگاهی عمومی را افزایش داد؛ اما اکنون مرز میان «آگاهی» و «افراط» از بین رفته است.
برخی درمانگران ناخواسته با استفاده مکرر از اصطلاحات بالینی در فضای عمومی، به ترویج این فرهنگ دامن زدهاند. بعضی نیز وقتی مراجعانشان از برچسبهای اشتباه استفاده میکنند، از اصلاح آنها خودداری میکنند تا رابطه درمانی آسیب نبیند. در حالی که وظیفه درمانگر، بازگرداندن نگاه انسانی و دقیق به مراجع است. درمانگران باید نقش «راهنما» را ایفا کنند، نه تأییدکننده برچسبهای نادرست. باید مراجع را به درک بافت زندگی، تاریخچه شخصی و احساسات واقعیاش هدایت کنند، نه به سوی یک «تشخیص ساده و قابل اشتراک در استوری».
پاپ پاتولوژی و نیاز به ظرافت در درک انسان
کاهش استفاده از این واژهها کار آسانی نیست. زبان رواندرمانی وارد فرهنگ عمومی شده و حتی به ابزاری برای هویتیابی و تعلق اجتماعی تبدیل شده است. بسیاری از افراد با معرفی خود بهعنوان «نورودایورجنت»، یا اشتراکگذاری پستهایی درباره اضطراب، احساس تعلق و دیدهشدن میکنند. این حس ارزشمند است، اما وقتی به افراط برسد، خطرناک میشود.
زیادهروی در استفاده از این مفاهیم باعث میشود خود و دیگران را بیشازحد «بیمار» ببینیم. در حالی که بخش عمدهای از نوسانات رفتاری، عاطفی و ذهنی انسان، طبیعی و بخشی از رشد فردی است. با تبدیل هر اشتباه، شکست یا احساس به یک «اختلال»، فرصت یادگیری، انعطاف و تحول از بین میرود.
بازگشت به نگاه انسانیتر؛ همه ما پیچیدهتر از برچسبها هستیم
جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به نگاهی سخاوتمندانهتر، عمیقتر و کمتر بیمارپندار نیاز دارد. پیش از آنکه کسی را «خودشیفته»، «مرزی» یا «سمی» بنامیم، باید یک لحظه مکث کنیم و بپرسیم: آیا او واقعاً بیمار است یا فقط انسانی در حال تقلا؟ پاپ پاتولوژی در ظاهر آگاهیبخش است، اما در باطن، ما را از درک واقعی انسانها دور میکند. راه نجات در بازگشت به ظرافت، درک متقابل و دیدن انسانها ورای تشخیصها و برچسبهاست. هیچ برچسبی نمیتواند جای شناخت عمیق و همدلانه را بگیرد.
در دنیایی که همه از «مرزها»، «گسلایتینگ»، «اختلال شخصیت» و «نورودایورجنت بودن» حرف میزنند، شاید شجاعانهترین کار این باشد که بگوییم:
من بیمار نیستم، فقط انسانم.